-
هی ..
یکشنبه 31 خردادماه سال 1388 16:30
دلخوش به فانوسم نکن اینجا مگر خورشید نیست . ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ! ..
-
جهل ماند و جهل ماند از
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1388 09:21
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ .. قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَأُبَلِّغُکُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ وَلَکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ ﴿سوره الأحقاف آیه 23﴾ گفت آگاهى فقط نزد خداست و آنچه را بدان فرستاده شدهام به شما مىرسانم ولى من شما را گروهى مىبینم که در جهل اصرار مىورزید . ..
-
...
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1388 15:43
امشب ساعت نمیدانم چند است اما کسی دست برده توی سینهام تا چیزی را تا چیزی را از تپیدن باز بدارد ! ..
-
جورچین
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 15:04
ر است آسمانم ، شاخه درخت گردو و گا ه ی کلاغ ب ا ز ی گوش چپ عادت م ، خواب و تو با موهای ک وتاه و پیراه ن آبی بالا نگاهم ، سقف و رویاهای ناتمام پایین بالشم ، ساعت و زمین ! ..
-
Duel
شنبه 24 اسفندماه سال 1387 14:30
برادرانه بیا تا که قسمتی بکنیم .. جهان و هر چه در او هست از تو ، یار از من " شمس لنکرودی "
-
(-:
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 07:59
گفت : دوست یم ؟ گفتم : دوست ِ دوست گفت : تا کجا ؟ گفتم : دوستی که " تا " نداره ! ..
-
باید عادت کرد ، به چیزى عادت نکرد !
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 15:55
نشست . با ترس و تردید ۲۵سال با موهایی بلند تا زیر کمر و حالا ذول زده به آینه و منتظر موهایی کوتاه تا زیر گردن پرسید : می خوای ببافمش تا ببریش ؟ گفت : نه ! ..
-
عاقلان نقطه پرگار وجودند ؟؟!!
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1387 09:50
انداختم توی چاه ، هنوز هم نتونستن درش بیارن .. . جایی که عقل تموم میشه ، امید آغاز میشه و اما عشق .. ..
-
اگر یافتند ، یافته می شوند ..
شنبه 21 دیماه سال 1387 10:05
در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود ، کلماتی که پاره های بودن آدمی اند .. * . ماه بالای سرم چشم بود و اشک ، شاید شوق دل بود و تمنا ، شاید عشق من اما نبودم در پایان هیچ نبود ، کلمه نبود . * بخشی از نوشته های دکتر شریعتی ..
-
رسوا
شنبه 7 دیماه سال 1387 12:53
عاشقم و گناهکارم .. آیا همه شما بی گناهید ؟ ..
-
یلدا و تفألی به حافظ
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 11:33
بقدر و چهره هر آنکس که شاه خوبان شد جـهــان بـگیــرد اگـــر دادگستــــری دانـــد وفــــا و عهـد نـکــــو بــاشــد ار بـیــامـــوزی و گـر نـه هـر که تو بینی ستمگری دانـــد تـو بندگـی چـو گـدایـان بـه شـرط مزد نکن کـه خواجـه خـود روش بنده پروری دانـــد ز شعـر دلـکـش حــافـظ کـســی بـود آگــاه کــه لـطـف و سـخــن گفتـــن...
-
آنچه یافت می نشود ، آنم آرزوست ..
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1387 11:10
درخت پر بار خرمالو ، خوراک کلاغ ها .. باغبان پیر لنگ به تماشا مزرعه ملخ خورده .. مترسک نشسته در کنار دریا آبی و آرام ، کوسه ماهی سرمست به گردش .. تن ها تشنه در تمنا .. و تو می دانی من جای حروف افتاده این کلمات ترسیده چه بنویسم ؟! ..
-
شباهت بودنمان
دوشنبه 4 آذرماه سال 1387 08:07
بیدار می شوم . با بوی نان تازه و فریاد : نون خُشکیه ! موهامو دو گیس می بافم . با چه حجمی زندگی کردم که حالا جولان برات بازه ؟! ..
-
نمی دانمت ..
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1387 13:45
اگر هر روز بخواهم جمله ای بنویسم این می شود : " به چیزی می اندیشم اما نمی دانم چیست ! " در واقع به دنبال یک غیر منتظره ام که آرزویش را دارم و چشم براه . اما زندگی گاهی به شیوه ای آواز می خواند که من پژواک گنگی در آن باز می یابم . .:کریستین بوبن:. ..
-
خانه روشنان
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1387 14:18
بر کاغذ یا بوم زندگی تقسیر نمی شود در تاریکخانه برای ظهور عکس را نمی دانم ! ..
-
۱۱ مهــر
یکشنبه 14 مهرماه سال 1387 09:33
ساعت سه و بیست دقیقه بامداد و فکر می کنم که هنوز به دنیا نیومدم ! .. تا چند ساعت دیگه ۲۸ سال تموم ! .. برات خوب ترین بودم ، اهل ترین - بی هیچ درنگی - .. همیشه نبودنت برام حکم مرگ و داشت و حالا بودنت ! .. چیزی که فکر می کنی منم ، در واقع من نیستم ! .. دلم می خواد زندگی برای زندگی در جریان باشه - خواسته ام زیاده نیست -...
-
حیف
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1387 11:17
گفت : حیف چشات نیست عینک می زنی . لیزر کن ! و من در پاسخ هزار حیف ناگفته تنها لبخند می زنم. ..
-
سبکی
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1387 12:17
گهواره ها به ما آموخته اند : تنفسی چندان ناچیز ، طراوتی چندان زیاد گورها به ما آموخته اند : اینهمه مرمر بر روی آنهمه تهی .:کریستین بوبن:. ..
-
فقط خودت ..
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1387 15:45
این روزا تنها قول بین ما ، قول چشمامونه و من فقط خوب میبینم و دیدن رو خیلی دوست دارم و هی تو رو دیدن رو هی بیشتر .. . نزدیکتر که بیای چشمات سُر می خورن و توی ماهیچه های متورم توی قلبم جا خوش میکنن و هی تو حرف بزن و هی حرف بزن ... و . رویاهام رو می ذارم زیر بالشم و هی فقط خواب می بینم و خواب و نگرانم که یهو بیدار بشم...
-
وقتی حقیقت وارد قلب می شود ..
شنبه 26 مردادماه سال 1387 10:29
" نوار قلب ، عکس و اکو چیزیو نشون نمیده . قلب شما سالم سالمه " اینها رو دکتر متخصص قلب گفته بود . . اما حالا هر روز بیشتر از قبل درد داره / م . هر روز بیشتر از قبل حرف داره / م . نوار قلب ، عکس و اکو حرفهای تلمبارشده ای که سالها روی قلبش /م سنگینی میکنه و نشون نمی ده. . و من هنوز نمی دانم ، شاید بتوان نوشت ،...
-
...
یکشنبه 20 مردادماه سال 1387 07:19
زندگی من بی هیچ کم و بیشی این گونه است : شانه هایی به نرمی چرخیده در حرکتی برای جا خالی دادن . ..
-
خوب نیست ..
شنبه 19 مردادماه سال 1387 13:44
تو تنها کسی هستی که می شناسم ، با همه مشکلاتی که داری ، همیشه شادی و شادی را به من می بخشی . می دانم به من عشق می ورزی اما پنهان می کنی و نمیدانی که میدانم. و من به شادی حضورت ، عشق و بودنت نیازمندم و میدانم که نمیدانی . میشود با هم بود ، به راحتی یک دیوانگی ، اما در راه پیوند قدم نمی گذارم به سختی لمس تپشهای قلبم قبل...
-
فرار
شنبه 12 مردادماه سال 1387 14:00
پر از حرف و لبریز تمنا می خوابانم بیداری ام را . بار اولم نیست و می دانم بار آخرم نخواهد بود. اما خوابهای آرامش ، دل و دستم را به علاقه دعوت نمیکند . این را گودی زیر چشمانم گواهی میدهد .
-
رقص دیوانگی
سهشنبه 1 مردادماه سال 1387 08:54
عقل را دوست ندارم ، او خیلی از مرگ تقلید می کند . دیوانگی را ترجیح می دهم . منظورم از دیوانگی ، نقصی نیست که راهی تیمارستانم می کند . شوقی است که مرا به رقص وا میدارد . .:کریستین بوبن:.
-
پرسشی دست و پا گیر !
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 08:01
دچار یعنی عاشق ؟؟ درست ۱۴ ماهِ که جا خوش کردی تو سرم . نه بیرون می ری و نه می افتی به قلبم . به فکرت دچارم بی آنکه عاشقت باشم !
-
تلخ و شیرین
دوشنبه 10 تیرماه سال 1387 11:09
فنجان و تا نیمه آب می کنم . یک پیمانه ، دو پیمانه ، سه پیمانه قهوه . دو دور ، سه ، پنج یا دوازده دور . گرداب و سر می کشم . داغ و تلخ به استقبال هوشیاری می روم تا که آماده کنم خود را با لبخندی شیرین برای صبحگاهت. - سلام عزیزم .. صبح به خیر - ..
-
من آیا می توانم .. ؟
دوشنبه 3 تیرماه سال 1387 07:33
نمی دانم آیا ما هرگز یکدیگر را شناخته ایم ؟ هرگز از اعماق وجود یکدیگر آگاهی داریم ؟ آگاهی از آنچه رنجمان می دهد و آنچه دلیل بد خلقیها و فریادهایمان می شود . فریادهای فرو خفته ای که جایی برای خالی شدن پیدا نمی کنند . یک عمر در سینه می مانند و سپس بی صدا محو و خاموش می شوند و کسی هرگز پی نمی برد که آنها چه بودند و با ما...
-
و که می داند
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 10:50
انسانهای دیگرگون شده با زمان و عشق هایشان . انسانهای جا مانده از زمان و عشق هایشان . انسانهای پیش افتاده از زمان و عشق هایشان انسانهای ... و که می داند کدام راه از این هزار راه تو در تو ختم به افسوس نیست . ته نوشت : پنج روز تعطیل ۵ کتاب (رمان) . - چه کسی باور می کند - خط تیره آیلین - آبی تر از گناه - شبهای چهارشنبه -...
-
به چه سادگی ؟؟
دوشنبه 13 خردادماه سال 1387 18:21
طی دیروز تا امروز همه خاطراتی که به نحوی در آن حضور داشت از جلوی چشمم گذشت. از بار اولی که سین فامیلشو صاد نوشتم تا همین دو سه روز پیش توی راه پله ها که برگشت و خداحافظی کرد . و رفت ، به همین سادگی .
-
نقل قول
یکشنبه 12 خردادماه سال 1387 13:33
وقتی جایی دعوت می شدم ، به خانه شان نمی رفتم . وارد چشم های شان می شدم و دیگر چیزی نمی دیدم . اکنون در عصر چشمان تهی هستیم . همه چیز ، جز این زمانی که گشاده ام تا از آن بگذری ، مرا می آزارد . .:کریستین بوبن:.