قبلها با چیزای دوست نداشتنی ، من ، یه سر و هزار سودا که به همشون می رسیدم .
حالا با چیزای دوست داشتنی ، من ، یه سر و هزار سودا که به زور به چندتاشم نمی رسم .
..
هیچ کس و هیچ کجا با من آشنا نیست ،
به تن زندگی که دست می کشم ، نمی شناسمش
و صدایی را مدام می شنوم که می گوید :
نترس من سرنوشت توام !
ته نوشت : انگار این روزا یکی اینجا زیاد میاد ، دنبال چی می گردی ؟
آشنایی یا نا آشنا ؟
..