چهـــره ای دیـگـــر

در جایی که فقط یک دیوانه وجود دارد ، همه مطمئن اند که دیوانه نیستند .

چهـــره ای دیـگـــر

در جایی که فقط یک دیوانه وجود دارد ، همه مطمئن اند که دیوانه نیستند .

تلخ و شیرین

فنجان و تا نیمه آب می کنم . یک پیمانه ، دو پیمانه ، سه پیمانه قهوه . دو دور ، سه ، پنج یا دوازده دور . گرداب و سر می کشم . داغ و تلخ به استقبال هوشیاری می روم تا که آماده کنم خود را با لبخندی شیرین برای صبحگاهت.  

- سلام عزیزم .. صبح به خیر
- ..

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
آئورت دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:06 ب.ظ http://aort.wordpress.com

سبز تویی که سبزت میخواهم
سبز باد
سبز شاخه ها
...

مینا چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:38 ق.ظ http://taaghemina.blogfa.com

صبحت بخیر عزیزم .. با آنکه گفته بودی دیشب خدانگهدار .. اهم ببخشید نوشته بودی صبحت بخیر منم یاد این ترانه افتادم ) خجالت )
سلام فرانک جان
مبارکهههههههههههههههه
ایشالله قدمش برات خیر باشه (نیشخند)
ولی دیر به من گفتیا ! ببین یه ماه گذشته

خوشحال شدم دیدمت
بوس بوس
قلب قلب
گل گل

عادل چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:48 ب.ظ http://www.shaerangomnam.blogfa.com

موفق باشید

سکوت شبانه شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:44 ق.ظ http://sokot-e-shabane.blogsky.com/

سبک خودتو تو نوشتن داری !و اگه قرار به انتخاب باشه ژست دومتو به اولی ترجیح میدم ...
در مورد اون ۵ کتاب !
بنویس برای کین و اگه خوندیشون کدومشونو ژیشنهاد میکنی (البته این خیلی مهم خواهد بود که به چه سبک کتابی متمایلی )

س ا ج د

آئورت شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:54 ب.ظ http://aort.wordpress.com

صبحِ باران خورده
ابری شاد در فنجانِ قهوه ام
جوانه میزنم.

میچ دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:09 ب.ظ http://www.sandalhayemich.blogfa.com/

هوشیاری با قهوه ؟

بیچاره مخاطب چنین هوشیاریی!

علی صالحی سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:06 ق.ظ http://www.newbornpoet.persianblog.ir

....... زردی صندلی ها اذیتم میکند. میروم کنار ظرفشویی. لیوان شکسته ، رومیزی زرد و مایع ظرفشویی تنم را مور مور میکنند. بر میگردم. سرم داغ میشود. در کابینت را باز میکنم. یک فنجان بر میدارم با نعلبکی بزرگش. سفیدند با گلهای کوچک آبی. آب دهانم را فرو میدهم. چرخیدن زمین را زیر پاهایم حس میکنم. دلم برای کاشی شکسته لک زده است. برش میدارم از پشت ظرفها. می بوسمش.دست میکشم روی نقشهای برجسته اش. میگذارمش روی میز. دست میکشم روی فنجان. میگذارمش زیر شیر سماور. قوری را بر میدارم. بالا میبرم و چای میریزم. شیر سماور را باز میکنم. فنجان زود پر میشود. پر از کف. سر میرود. نعلبکی هم پر میشود. قوری را بالاتر میبرم. میخندم. نمی ترسم. سینی زیر سماور پر میشود. قوری خالی میشود. شیر سماور را نمی بندم. کف آشپزخانه و کف پاهایم داغ و خیس میشوند. دستم را زیر شیر سماور میبرم ، کاسه میکنم، میسوزم، پر میکنم، می پاشم به صورتم. میخواهم حبابهای توی فنجان را ببوسم. می سوزم. می سوزم. پوست می اندازم. فنجان را خالی میکنم روی سرم. جیغ میزنم از سرخوشی. میخندم. داغ میشوم. میچرخم. میچرخم. میچرخم. دهانم کف میکند. جایی را نمی بینم از بخار. دست ندارم انگار . چشم ؟ نمیدانم. می نشینم روی زمین، کف آشپزخانه را زبان میزنم .....

گلایه ها چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:07 ب.ظ http://www.Gelayeha.com

خیلی خوب بود :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد