فنجان و تا نیمه آب می کنم . یک پیمانه ، دو پیمانه ، سه پیمانه قهوه . دو دور ، سه ، پنج یا دوازده دور . گرداب و سر می کشم . داغ و تلخ به استقبال هوشیاری می روم تا که آماده کنم خود را با لبخندی شیرین برای صبحگاهت.
- سلام عزیزم .. صبح به خیر - ..
فرانک کمندلو
دوشنبه 10 تیرماه سال 1387 ساعت 11:09 ق.ظ
صبحت بخیر عزیزم .. با آنکه گفته بودی دیشب خدانگهدار .. اهم ببخشید نوشته بودی صبحت بخیر منم یاد این ترانه افتادم ) خجالت ) سلام فرانک جان مبارکهههههههههههههههه ایشالله قدمش برات خیر باشه (نیشخند) ولی دیر به من گفتیا ! ببین یه ماه گذشته
سبک خودتو تو نوشتن داری !و اگه قرار به انتخاب باشه ژست دومتو به اولی ترجیح میدم ... در مورد اون ۵ کتاب ! بنویس برای کین و اگه خوندیشون کدومشونو ژیشنهاد میکنی (البته این خیلی مهم خواهد بود که به چه سبک کتابی متمایلی )
....... زردی صندلی ها اذیتم میکند. میروم کنار ظرفشویی. لیوان شکسته ، رومیزی زرد و مایع ظرفشویی تنم را مور مور میکنند. بر میگردم. سرم داغ میشود. در کابینت را باز میکنم. یک فنجان بر میدارم با نعلبکی بزرگش. سفیدند با گلهای کوچک آبی. آب دهانم را فرو میدهم. چرخیدن زمین را زیر پاهایم حس میکنم. دلم برای کاشی شکسته لک زده است. برش میدارم از پشت ظرفها. می بوسمش.دست میکشم روی نقشهای برجسته اش. میگذارمش روی میز. دست میکشم روی فنجان. میگذارمش زیر شیر سماور. قوری را بر میدارم. بالا میبرم و چای میریزم. شیر سماور را باز میکنم. فنجان زود پر میشود. پر از کف. سر میرود. نعلبکی هم پر میشود. قوری را بالاتر میبرم. میخندم. نمی ترسم. سینی زیر سماور پر میشود. قوری خالی میشود. شیر سماور را نمی بندم. کف آشپزخانه و کف پاهایم داغ و خیس میشوند. دستم را زیر شیر سماور میبرم ، کاسه میکنم، میسوزم، پر میکنم، می پاشم به صورتم. میخواهم حبابهای توی فنجان را ببوسم. می سوزم. می سوزم. پوست می اندازم. فنجان را خالی میکنم روی سرم. جیغ میزنم از سرخوشی. میخندم. داغ میشوم. میچرخم. میچرخم. میچرخم. دهانم کف میکند. جایی را نمی بینم از بخار. دست ندارم انگار . چشم ؟ نمیدانم. می نشینم روی زمین، کف آشپزخانه را زبان میزنم .....
سبز تویی که سبزت میخواهم
سبز باد
سبز شاخه ها
...
صبحت بخیر عزیزم .. با آنکه گفته بودی دیشب خدانگهدار .. اهم ببخشید نوشته بودی صبحت بخیر منم یاد این ترانه افتادم ) خجالت )
سلام فرانک جان
مبارکهههههههههههههههه
ایشالله قدمش برات خیر باشه (نیشخند)
ولی دیر به من گفتیا ! ببین یه ماه گذشته
خوشحال شدم دیدمت
بوس بوس
قلب قلب
گل گل
موفق باشید
سبک خودتو تو نوشتن داری !و اگه قرار به انتخاب باشه ژست دومتو به اولی ترجیح میدم ...
در مورد اون ۵ کتاب !
بنویس برای کین و اگه خوندیشون کدومشونو ژیشنهاد میکنی (البته این خیلی مهم خواهد بود که به چه سبک کتابی متمایلی )
س ا ج د
صبحِ باران خورده
ابری شاد در فنجانِ قهوه ام
جوانه میزنم.
هوشیاری با قهوه ؟
بیچاره مخاطب چنین هوشیاریی!
....... زردی صندلی ها اذیتم میکند. میروم کنار ظرفشویی. لیوان شکسته ، رومیزی زرد و مایع ظرفشویی تنم را مور مور میکنند. بر میگردم. سرم داغ میشود. در کابینت را باز میکنم. یک فنجان بر میدارم با نعلبکی بزرگش. سفیدند با گلهای کوچک آبی. آب دهانم را فرو میدهم. چرخیدن زمین را زیر پاهایم حس میکنم. دلم برای کاشی شکسته لک زده است. برش میدارم از پشت ظرفها. می بوسمش.دست میکشم روی نقشهای برجسته اش. میگذارمش روی میز. دست میکشم روی فنجان. میگذارمش زیر شیر سماور. قوری را بر میدارم. بالا میبرم و چای میریزم. شیر سماور را باز میکنم. فنجان زود پر میشود. پر از کف. سر میرود. نعلبکی هم پر میشود. قوری را بالاتر میبرم. میخندم. نمی ترسم. سینی زیر سماور پر میشود. قوری خالی میشود. شیر سماور را نمی بندم. کف آشپزخانه و کف پاهایم داغ و خیس میشوند. دستم را زیر شیر سماور میبرم ، کاسه میکنم، میسوزم، پر میکنم، می پاشم به صورتم. میخواهم حبابهای توی فنجان را ببوسم. می سوزم. می سوزم. پوست می اندازم. فنجان را خالی میکنم روی سرم. جیغ میزنم از سرخوشی. میخندم. داغ میشوم. میچرخم. میچرخم. میچرخم. دهانم کف میکند. جایی را نمی بینم از بخار. دست ندارم انگار . چشم ؟ نمیدانم. می نشینم روی زمین، کف آشپزخانه را زبان میزنم .....
خیلی خوب بود :)