در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود ،
کلماتی که پاره های بودن آدمی اند .. *
.
ماه بالای سرم
چشم بود و اشک ، شاید شوق
دل بود و تمنا ، شاید عشق
من اما نبودم
در پایان هیچ نبود ، کلمه نبود .
* بخشی از نوشته های دکتر شریعتی
..
بقدر و چهره هر آنکس که شاه خوبان شد جـهــان بـگیــرد اگـــر دادگستــــری دانـــد
وفــــا و عهـد نـکــــو بــاشــد ار بـیــامـــوزی و گـر نـه هـر که تو بینی ستمگری دانـــد
تـو بندگـی چـو گـدایـان بـه شـرط مزد نکن کـه خواجـه خـود روش بنده پروری دانـــد
ز شعـر دلـکـش حــافـظ کـســی بـود آگــاه کــه لـطـف و سـخــن گفتـــن دری دانـــد
..