..
من چیزی برای هراس ندارم
وقتی رد پاهای تو تا اتاق اضطراب من امتداد مییابد
.
کسی که از دلاشوبه ی ظلمت می هراسانی
گیسبریدهای است که سهمش از عبور فصلها
تنها هاشورهای درهم و سیاه است