ساعت سه و بیست دقیقه بامداد و فکر می کنم که هنوز به دنیا نیومدم !
.. تا چند ساعت دیگه ۲۸ سال تموم !
.. برات خوب ترین بودم ، اهل ترین - بی هیچ درنگی -
.. همیشه نبودنت برام حکم مرگ و داشت و حالا بودنت !
.. چیزی که فکر می کنی منم ، در واقع من نیستم !
.. دلم می خواد زندگی برای زندگی در جریان باشه - خواسته ام زیاده نیست -
.. سیگار که نمی کشم ، آدامس می جوم ، شاید که فکر نکنم !
.. تکونی می خورم ، دلم می خواد یه خورشید بکشم ، شاید زودتر صبح بشه !
.. به ماه نگاه می کنم ـ سیگار میکشه -
.. غرق میشم .. نفس نفس نفس
.. با صدای پیامک موبایل به خودم میام ، نمی دونم ساعت چنده ولی صبح شده .
.. سالروز تولدتان مبارک * پارسیان بانک ایرانیان *
...
" 11 مهر "
..
این روزا تنها قول بین ما ، قول چشمامونه و
من فقط خوب میبینم و
دیدن رو خیلی دوست دارم
و هی تو رو دیدن رو هی بیشتر ..
.
نزدیکتر که بیای چشمات سُر می خورن و
توی ماهیچه های متورم توی قلبم جا خوش میکنن و
هی تو حرف بزن و هی حرف بزن ... و
.
رویاهام رو می ذارم زیر بالشم و هی فقط خواب می بینم و خواب و
نگرانم که یهو بیدار بشم بی رویا و
من چطوری نذارم اشکات تا پایین تر از لبام نرسه که شور نشه بوسه هام و تلخ نشه صدام و که ..
.
هیچی دیگه ،
میخوام هی فقط جز خودت از خدا
...
" نوار قلب ، عکس و اکو چیزیو نشون نمیده . قلب شما سالم سالمه "
اینها رو دکتر متخصص قلب گفته بود .
.
اما حالا هر روز بیشتر از قبل درد داره / م . هر روز بیشتر از قبل حرف داره / م .
نوار قلب ، عکس و اکو حرفهای تلمبارشده ای که سالها روی قلبش /م سنگینی میکنه و نشون نمی ده.
.
و من هنوز نمی دانم ، شاید بتوان نوشت ، آنچه را که نمی توان گفت !
..
زندگی من بی هیچ کم و بیشی این گونه است :
شانه هایی به نرمی چرخیده در حرکتی برای جا خالی دادن .
..
تو تنها کسی هستی که می شناسم ، با همه مشکلاتی که داری ، همیشه شادی و شادی را به من می بخشی . می دانم به من عشق می ورزی اما پنهان می کنی و نمیدانی که میدانم. و من به شادی حضورت ، عشق و بودنت نیازمندم و میدانم که نمیدانی .
میشود با هم بود ، به راحتی یک دیوانگی ، اما در راه پیوند قدم نمی گذارم به سختی لمس تپشهای قلبم قبل از شنیدن « خوب نیست »
دیگر چه می توانم کرد ؟ وقتی تقدیر اینچنین است .
تو اما باز می توانی روی دیوار من خاطره بنویسی !
..
پر از حرف و لبریز تمنا می خوابانم بیداری ام را . بار اولم نیست و می دانم بار آخرم نخواهد بود.
اما خوابهای آرامش ، دل و دستم را به علاقه دعوت نمیکند . این را گودی زیر چشمانم گواهی میدهد .
دچار یعنی عاشق ؟؟
درست ۱۴ ماهِ که جا خوش کردی تو سرم . نه بیرون می ری و نه می افتی به قلبم .
به فکرت دچارم بی آنکه عاشقت باشم !
فنجان و تا نیمه آب می کنم . یک پیمانه ، دو پیمانه ، سه پیمانه قهوه . دو دور ، سه ، پنج یا دوازده دور . گرداب و سر می کشم . داغ و تلخ به استقبال هوشیاری می روم تا که آماده کنم خود را با لبخندی شیرین برای صبحگاهت.
- سلام عزیزم .. صبح به خیر
- ..