چهـــره ای دیـگـــر

در جایی که فقط یک دیوانه وجود دارد ، همه مطمئن اند که دیوانه نیستند .

چهـــره ای دیـگـــر

در جایی که فقط یک دیوانه وجود دارد ، همه مطمئن اند که دیوانه نیستند .

خانه روشنان

بر کاغذ  

یا بوم  

زندگی تقسیر نمی شود  

در تاریکخانه  

برای ظهور عکس را نمی دانم !  

 

 

..

۱۱ مهــر

ساعت سه و بیست دقیقه بامداد و فکر می کنم که هنوز به دنیا نیومدم ! 

.. تا چند ساعت دیگه ۲۸ سال تموم !  

.. برات خوب ترین بودم ، اهل ترین - بی هیچ درنگی -  

.. همیشه نبودنت برام حکم مرگ و داشت و حالا بودنت !  

.. چیزی که فکر می کنی منم ، در واقع من نیستم !  

.. دلم می خواد زندگی برای زندگی در جریان باشه - خواسته ام زیاده نیست -  

.. سیگار که نمی کشم ، آدامس می جوم ، شاید که فکر نکنم !

.. تکونی می خورم ، دلم می خواد یه خورشید بکشم ، شاید زودتر صبح بشه !  

.. به ماه نگاه می کنم ـ سیگار میکشه -   

.. غرق میشم .. نفس نفس نفس 

.. با صدای پیامک موبایل به خودم میام ، نمی دونم ساعت چنده ولی صبح شده .

..  سالروز تولدتان مبارک * پارسیان بانک ایرانیان *  

...                                                                                             

                                     "   11 مهر  "

 

..

حیف

گفت : حیف چشات نیست عینک می زنی . لیزر کن !

و من در پاسخ هزار حیف ناگفته تنها لبخند می زنم.  

 

 

..

فقط خودت ..

این روزا تنها قول بین ما ، قول چشمامونه و
من فقط خوب میبینم و
دیدن رو  خیلی دوست دارم
و هی تو رو دیدن رو هی بیشتر ..
.
نزدیکتر که بیای چشمات سُر می خورن و
توی ماهیچه های متورم توی قلبم جا خوش میکنن و
هی تو حرف بزن و هی حرف بزن ... و
.
رویاهام رو می ذارم زیر بالشم و هی فقط خواب می بینم و خواب و

نگرانم که یهو بیدار بشم بی رویا و
من چطوری نذارم اشکات تا پایین تر از لبام نرسه که شور نشه بوسه هام و تلخ نشه صدام و که ..
.
هیچی دیگه ،
میخوام هی فقط جز خودت از خدا

...

وقتی حقیقت وارد قلب می شود ..

" نوار قلب ، عکس و اکو چیزیو نشون نمیده . قلب شما سالم سالمه "

اینها رو دکتر متخصص قلب گفته بود .

.

اما حالا هر روز بیشتر از قبل درد داره / م . هر روز بیشتر از قبل حرف داره / م .

نوار قلب ، عکس و اکو حرفهای تلمبارشده ای که سالها روی قلبش /م  سنگینی میکنه و نشون نمی ده.  

.

و من هنوز نمی دانم ، شاید بتوان نوشت ، آنچه را که نمی توان گفت !

..

...

زندگی من بی هیچ کم و بیشی این گونه است :

شانه هایی به نرمی چرخیده در حرکتی برای جا خالی دادن .

..

خوب نیست ..

تو تنها کسی هستی که می شناسم ، با همه مشکلاتی که داری ، همیشه شادی و شادی را به من می بخشی . می دانم به من عشق می ورزی اما پنهان می کنی و نمیدانی که میدانم. و من به شادی حضورت ، عشق و بودنت نیازمندم و میدانم که نمیدانی .

میشود با هم بود ، به راحتی یک دیوانگی ، اما در راه پیوند قدم نمی گذارم به سختی لمس تپشهای قلبم قبل از شنیدن «‌ خوب نیست »‌

دیگر چه می توانم کرد ؟ وقتی تقدیر اینچنین است .

تو اما باز می توانی روی دیوار من خاطره بنویسی !  

..

فرار

پر از حرف و لبریز تمنا می خوابانم بیداری ام را . بار اولم نیست و می دانم بار آخرم نخواهد بود.
اما خوابهای آرامش ، دل و دستم را به علاقه دعوت نمیکند . این را گودی زیر چشمانم گواهی میدهد .

 


پرسشی دست و پا گیر !

دچار یعنی عاشق ؟؟

 

درست ۱۴ ماهِ که جا خوش کردی تو سرم . نه بیرون می ری و نه می افتی به قلبم .
به فکرت دچارم بی آنکه عاشقت باشم !

 

 

تلخ و شیرین

فنجان و تا نیمه آب می کنم . یک پیمانه ، دو پیمانه ، سه پیمانه قهوه . دو دور ، سه ، پنج یا دوازده دور . گرداب و سر می کشم . داغ و تلخ به استقبال هوشیاری می روم تا که آماده کنم خود را با لبخندی شیرین برای صبحگاهت.  

- سلام عزیزم .. صبح به خیر
- ..