توی اداره نشستم و منتظرم که ساعت کاری تموم شه برم .
زول می زنم به تابلوهای روبروم که از یک زاویه نشون می دن :
.
ARG-E-BAM
Before Earthquake
و
ARG-E-BAM
After Earthquake
.
به یاد چیزهایی که ساختم و خراب شد می افتم .
چشامو می بندم ، مثل راه رفتن روی لبه دیوار بلند و باریکی می مونه ، باید حواسم جمع باشه که پام نلغزه ، تا پرت نشم ، تا فرو نرم تو اندوه ..
..
اینجا اداره است .
یک عنکبوت زرد و سیاه شش پا روی کاغذهایم راه می رود ،
و من مدتهاست نگاهش می کنم ..
..
راست
آسمانم ، شاخه درخت گردو و گاهی کلاغ بازیگوش
چپ
عادتم ، خواب و تو با موهای کوتاه و پیراهن آبی
بالا
نگاهم ، سقف و رویاهای ناتمام
پایین
بالشم ، ساعت و زمین !
..
نشست . با ترس و تردید
۲۵سال با موهایی بلند تا زیر کمر
و حالا ذول زده به آینه و منتظر
موهایی کوتاه تا زیر گردن
پرسید : می خوای ببافمش تا ببریش ؟
گفت : نه !
..
انداختم توی چاه ، هنوز هم نتونستن درش بیارن ..
.
جایی که عقل تموم میشه ، امید آغاز میشه
و اما عشق ..
..
در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود ،
کلماتی که پاره های بودن آدمی اند .. *
.
ماه بالای سرم
چشم بود و اشک ، شاید شوق
دل بود و تمنا ، شاید عشق
من اما نبودم
در پایان هیچ نبود ، کلمه نبود .
* بخشی از نوشته های دکتر شریعتی
..
درخت پر بار خرمالو ، خوراک کلاغ ها .. باغبان پیر لنگ به تماشا
مزرعه ملخ خورده .. مترسک نشسته در کنار
دریا آبی و آرام ، کوسه ماهی سرمست به گردش .. تن ها تشنه در تمنا
..
و تو می دانی
من
جای حروف افتاده این کلمات ترسیده چه بنویسم ؟!
..
بیدار می شوم . با بوی نان تازه و فریاد : نون خُشکیه !
موهامو دو گیس می بافم . با چه حجمی زندگی کردم که حالا جولان برات بازه ؟!
..