چهـــره ای دیـگـــر

در جایی که فقط یک دیوانه وجود دارد ، همه مطمئن اند که دیوانه نیستند .

چهـــره ای دیـگـــر

در جایی که فقط یک دیوانه وجود دارد ، همه مطمئن اند که دیوانه نیستند .

...

زندگی من بی هیچ کم و بیشی این گونه است :

شانه هایی به نرمی چرخیده در حرکتی برای جا خالی دادن .

..

خوب نیست ..

تو تنها کسی هستی که می شناسم ، با همه مشکلاتی که داری ، همیشه شادی و شادی را به من می بخشی . می دانم به من عشق می ورزی اما پنهان می کنی و نمیدانی که میدانم. و من به شادی حضورت ، عشق و بودنت نیازمندم و میدانم که نمیدانی .

میشود با هم بود ، به راحتی یک دیوانگی ، اما در راه پیوند قدم نمی گذارم به سختی لمس تپشهای قلبم قبل از شنیدن «‌ خوب نیست »‌

دیگر چه می توانم کرد ؟ وقتی تقدیر اینچنین است .

تو اما باز می توانی روی دیوار من خاطره بنویسی !  

..

فرار

پر از حرف و لبریز تمنا می خوابانم بیداری ام را . بار اولم نیست و می دانم بار آخرم نخواهد بود.
اما خوابهای آرامش ، دل و دستم را به علاقه دعوت نمیکند . این را گودی زیر چشمانم گواهی میدهد .

 


رقص دیوانگی

عقل را دوست ندارم ، او خیلی از مرگ تقلید می کند . دیوانگی را ترجیح می دهم .
منظورم از دیوانگی ، نقصی نیست که راهی تیمارستانم می کند . شوقی است که مرا به رقص وا میدارد .

.:کریستین بوبن:.

 

پرسشی دست و پا گیر !

دچار یعنی عاشق ؟؟

 

درست ۱۴ ماهِ که جا خوش کردی تو سرم . نه بیرون می ری و نه می افتی به قلبم .
به فکرت دچارم بی آنکه عاشقت باشم !

 

 

تلخ و شیرین

فنجان و تا نیمه آب می کنم . یک پیمانه ، دو پیمانه ، سه پیمانه قهوه . دو دور ، سه ، پنج یا دوازده دور . گرداب و سر می کشم . داغ و تلخ به استقبال هوشیاری می روم تا که آماده کنم خود را با لبخندی شیرین برای صبحگاهت.  

- سلام عزیزم .. صبح به خیر
- ..

 

 

من آیا می توانم .. ؟

نمی دانم آیا ما هرگز یکدیگر را شناخته ایم ؟
هرگز از اعماق وجود یکدیگر آگاهی داریم ؟
آگاهی از  آنچه رنجمان می دهد و آنچه دلیل بد خلقیها و فریادهایمان می شود .
فریادهای فرو خفته ای که جایی برای خالی شدن پیدا نمی کنند . یک عمر در سینه می مانند و سپس بی صدا محو و خاموش می شوند و کسی هرگز پی نمی برد که آنها چه بودند و با ما چه کردند ؟

من آیا می توانم جوابی برای آن بیابم ؟؟

 

و که می داند

انسانهای دیگرگون شده با زمان و عشق هایشان .
انسانهای جا مانده از زمان و عشق هایشان .
انسانهای پیش افتاده از زمان و عشق هایشان
انسانهای ...
و که می داند کدام راه از این هزار راه تو در تو ختم به افسوس نیست .

 

 

ته نوشت : پنج روز تعطیل ۵ کتاب (رمان) .
- چه کسی باور می کند
- خط تیره آیلین
- آبی تر از گناه
- شبهای چهارشنبه
- ابله محله

 

به چه سادگی ؟؟‌

طی دیروز تا امروز همه خاطراتی که به نحوی در آن حضور داشت از جلوی چشمم گذشت. از بار اولی که سین فامیلشو صاد نوشتم تا همین دو سه روز پیش توی راه پله ها که برگشت و خداحافظی کرد .
و رفت ،‌ به همین سادگی . 

 

نقل قول

وقتی جایی دعوت می شدم ، به خانه شان نمی رفتم . وارد چشم های شان می شدم و دیگر چیزی نمی دیدم .

اکنون در عصر چشمان تهی هستیم . همه چیز ، جز این زمانی که گشاده ام تا از آن بگذری ، مرا می آزارد .

.:کریستین بوبن:.