فکر می کنی چقدر باید از رفتن کسی بگذرد تا بفهمی آدمها دلخوشی های ساده کوچکی را از هم دریغ می کنند و همین ساده ترین ها بهانه می شود برای رفتن ، دلیل نماندن .
دختر قلبش را توی دستهایش گرفته
و در کوچه های ابتدای این پاییز می دود
...
..
فرانک کمندلو
سهشنبه 7 مهرماه سال 1388 ساعت 01:09 ب.ظ
سلام
به اندازه ریزش یک برگ پاییزی که از شاخه ای جدا می شود و بر زمین میافتد و به همان سادگی
و قلبش یخ می زد در این بازار مکاره
تازه گیها رفته رفته زیر خلوارها خاک و من دلتنگ او
چرا شد می روم؟ شاید بشه گفت رسیدن ...
:((
به دمی